هديه از خزانه خالي
هديه از خزانه خالي
نويسنده:عبدالله صالحي
منبع:چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر(ع)
منبع:چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر(ع)
روزي به محضر شريف امام محمّد باقر عليه السلام شرفياب شدم ، و اظهار داشتم : مولايم ! من بسيار تنگ دست و محتاج شده ام ؛ از شما خواهش مي كنم ، مقداري پول جهت تاءمين هزينه زندگي ام به من عنايت فرمائيد؟ امام عليه السلام فرمود: اي جابر! در حال حاضر، چيزي نزد ما نيست كه به تو كمك دهيم . در همين بين - كه مشغول صحبت بوديم - كُميت شاعر وارد شد و چند بيت شعر در مدح و عظمت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرمود و چون اشعار او پايان يافت ، حضرت به غلام خود فرمود: وارد آن اتاق شو، كيسه اي در آن جا وجود دارد، آن را بياور و تحويل كميتِ شاعر بده . غلام رفت و پس از لحظه اي - در حالي كه كيسه اي در دست گرفته بود - بازگشت ، و آن كيسه را جلوي كُميت شاعر نهاد. سپس كميت به حضرت عرضه داشت : سرورم ! اگر اجازه فرمائي ، قصيده ديگري نيز بخوانم ؟ امام عليه السلام فرمود: مانعي نيست ، چنانچه مايل هستي ، بخوان ؛ سپس كميت قصيده اي ديگر در مدح ائمّه عليهم السلام خواند، و پس از پايان اشعار، حضرت به غلام خود فرمود: داخل همان اتاق برو، كيسه اي ديگر آن جا هست ، آن را براي كميت شاعر بياور؛ و غلام نيز اجابت كرد. بار ديگر كميت اجازه خواست تا اشعار ديگري را بخواند. و حضرت اجازه فرمود و سپس فرمود تا كيسه اي ديگر تحويل كُميت گردد. در اين هنگام كُميت شاعر خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! به خدا سوگند، من براي گرفتن هديه و پول ، اين اشعار را نخواندم و غرض من كسب اموال و متاع دنيا نبود؛ بلكه براي خوشنودي حضرت رسول و رضايت پروردگار اين اشعار را سروده ام . آن گاه امام عليه السلام براي او دعا كرد و به غلام خود فرمود: اين كيسه ها را بازگردان و سر جايش بگذار، غلام آن ها را برداشت و در جاي اوّلش قرار داد. جابر افزود: من با ديدن چنين صحنه اي ، با خود گفتم : هنگامي كه من مشكلات خود را براي حضرت توضيح دادم و تقاضاي كمك كردم به من فرمود: چيزي نزد ما نيست ؛ لكن براي كُميت شاعر، كه چند شعري را سروده است ، سه كيسه معادل سي هزار درهم ، اهداء مي نمايد. در همين افكار بودم كه كُميت بلند شد و خداحافظي كرد و رفت ، سپس حضرت فرمود: اي جابر! بلند شو و برو داخل همان اتاق و هر چه آن جا بود، بياور. هنگامي كه داخل اتاق رفتم هر چه بررسي كردم ، چيزي نيافتم و اثري از كيسه ها نبود، بازگشتم و به امام عليه السلام خبر دادم كه چيزي پيدا نكردم . حضرت فرمود: اي جابر! ما از تو چيزي را پنهان نمي كنيم و سپس دست مرا گرفت و همراه حضرت وارد همان اتاق شدم ، وقتي داخل اتاق شديم ، حضرت با پاي مبارك خود بر زمين زد و مقدار زيادي طلا نمايان گشت . پس از آن فرمود: اي جابر! آنچه مي بيني و مشاهده مي كني براي ديگران بازگو نكن ؛ مگر آن كه از هر جهت مورد اعتماد باشند. و سپس افزود: روزي جبرئيل عليه السلام نزد جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و تمام گنج هاي زمين و ذخاير آن را بر جدّم عرضه داشت ، بدون آن كه كمترين چيزي از مقام و موقعيّت حضرتش كاسته شود. ولي او نپذيرفت و تواضع و قناعت را برگزيد و آن ذخاير و گنج ها را ردّ نمود. و ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام چنين هستيم ؛ و شيعيان و دوستان ما نيز بايد چنين باشند.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}